درباره کتاب
این داستان مربوط به یک وکیل است که البته خودش را به عنوان قاضی تائب معرفی میکند و در کل کتاب شرح حال خود و یا افکارش را برای مخاطبش توضیح میدهد فلسفه ی کلی او به این شکل است که همه ی انسانها گناهکار هستند و بی گناهی وجود ندارد و کسی اگر بخواهد حق قضاوت کردن را به خود بدهد باید ابتدا خود به گناهش اعتراف کند کاری که قهرمان داستان هم انجام میدهد.
بخشی از کتاب
حرف رفقایتان را, وقتی از شما می خواهند که با آنها صادق و صریح باشید, باور نکنید. آنها فقط امیدوارند که شما در تصور خوبی که از خویش دارند نگهشان دارید و در عین حال این اطمینان اضافی را هم که از قول صراحت شما بیرون کشیده اند, توشه ی راهشان کنید.
چگونه ممکن است که صراحت, شرط دوستی قرار می گیرد؟ شوق طلب کردن حقیقت, به هر قیمت که باشد, سودایی است که هیچ چیز را معاف نمی دارد و در برابرش هیچ چیز تاب نمی آورد. یک جور شهوت است. گاهی نوعی راحتی و یا خودخواهی است. بنابراین, اگر شما خود را در چنین وضعی دیدید, تردید نکنید: قول راستگویی بدهید و به بهترین وجه ممکن دروغ بگویید. شما به آرزوی پنهان آنها جواب می دهید و محبت خود را به دو گونه ثابت می کنید.
این موضوع به حدی حقیقت دارد که ما به ندرت برای کسانی که از ما بهترند راز دل می گوییم. حتی از محضرشان می گریزیم.در مقابل, بیشتر اوقات اسرار خود را نزد کسانی اعتراف می کنیم که به ما شباهت دارند و در ضعف ها و حقارت هایمان شریکند. بنابراین ما نمی خواهیم خودمان را اصلاح کنیم, یا بهتر شویم, زیرا در این صورت ابتدا باید به حکم عجز و قصور خویش گردن نهیم. ما فقط می خواهیم که برحالمان رقت آورند و در راهی که می رویم تشویقمان کنند. خلاصه می خواهیم دیگر مقصر نباشیم و در عین حال برای تزکیه ی نفسمان هم قدمی برنداریم. نه از وقاحت نصیب کافی برده ایم و نه از فضیلت. نه نیروی ارتکاب گناه داریم و نه قدرت اجرای ثواب.
شما با آثار “دانته” آشنایید؟ حقیقتا؟ عجب! بنابراین شما می دانید که دانته در نزاع میان پروردگار و اهریمن قائل به وجود فرشتگان بی طرف است و آنان را در برزخ که به منزله ی دالان دوزخ است جای می دهد. دوست عزیز, ما در این دالانیم!